کاش میدانستم که رویاهام مهم ترند یا دلخوشی هایم....
تغییر کردن را از ته دل دوست دارم...باورکن که دوست دارم بشوم ترنجی که میتواند...
ترنجی که اراده میکند و میشود...ترنجی که دورو برش پر از آدم هایی است که مفتخرند به داشتن ترنجشان
اما نمیدانم که با دلخوشی هایم چه کنم...شادی را مدت هاست که در پایان تابستان 94 جا گذاشته ام...الان دیگر تنهای تنها شده ام...با غصه هایم
با غصه هایی که میدانم نشانی هاییست از ضعف...
همان چیزی که باید اراده کرد تا برطرف شود و من درست نمیدانم که میخواهمش یانه
فقط میدانم که دلم تنگ است....تنگ آن سال های زیبای عمرم که دیگر گذشت