می دانی من دوماه و هجده روز زودتر از تو نوزده ساله شدم .
اوه نوزده !!! باورت می شود به آخرین سال از دهه ی اول زندگیت وارد شده ای ؟؟
راستش اگر امشب به نوزده شمع روی کیک تولدت خیره شوی و مرتب آن ها را بشماری و هی 76 را از 95 کم کنی ؛ تعجب نخواهم کرد . نوزده خیلی زیاد است دختر .
من در شب نوزده سالگی ام مات بودم ، چشمان ِ محو در شمع هایم  ناراحت بودند اما ، اما قلبم با شادی می تپید ، آخر من آدم هایی داشتم که غم انگیز بودن ِ بی رحمی ِ گذشت زمان را برایم کم رنگ می کردند .
پس قبل از فوت کردن شمع هایم ، بودن این آدم ها و داشتن تعداد بیشتری از آن ها را آرزو کردم .
اما ، اما آرزو کردن برای تو سخت است . نمی دانم ، شاید هم من بلدش نیستم .
در مورد آرزویی که قرار است برای نوزده سالگیت داشته باشم خیلی فکر کردم . تهشم هم به این نتیجه رسیدم که چرا آرزوی نوزده سالگی خودم را با تو شریک نشوم ؟؟
پس بگذار برایت بنویسم :
آرزو می کنم که در تمام نوزده مرداد های آینده ات ، چشم در چشم آدم هایت ، شمع هایت را فوت کنی . آدم هایی که تُرنج را بلدند ، آدم هایی که تُرنج را دوست دارند ، آدم هایی که تُرنج را خوشحال می کنند .
آدم هایی که بودنشان دلیل و انگیزه ی خیلی چیزها می شود ؛ چیزهای مهم .
این آرزوی نوزده سالگی خودم بود ، آرزویی که وقتی داشتم شمع هایم را فوت می کردم ؛ زمزمه کردم . حالا در شب نوزده سالگیت برای تو زمزمه اش می کنم .

× خوشحال ترین و بهترین خودت باش ، فقط خودت : ))))) نوزده سالگیت مبارک .